ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
در رفاقت رسم ما جان دادن است / هر قدم را صد قدم پس دادن است
هرکه بر ما تب کند جان میدهیم / ناز او را هرچه باشد میخریم . . .
ما شقایق های باران خورده ایم / سیلی نا حق فراوان خورده ایم
ساقه احساسمان خشکیده است / زخم ها از باد و طوفان خورده ایم
سرافرازم نمی سازی به دشنامی و پیغامی
اگر صلح است پیغامی وگر جنگ است دشنامی . . .
هرکـس به طریقی دل ما میشکند / بیگانه جدا ، دوست جدا میشکند
بیگانه اگر میشکند حرفی نیست / من در عجبم دوست چرا میشکند . . .
هر چند که از آینه بی رنگ تر است / از خاطر غنچه ها دلم تنگ تر است
بشکن دل بی نوای ما را ای رفاقت ! / این ساز شکسته اش خوش آهنگ تر است . . .
بهر امتحان ای دوست گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم کز طلب خجل مانی . . .
من از پاکدلانم که زکس کینه ندارم
یک شهر پُر ا ز دشمن و یک دوست ندارم . . .
دشمن اگر کُشت به دوست می توان گفت
با کی بتوان گفت این که دوست مرا کُشت . . .
طاق شد طاقتم ای دوست، ملامت بگذار
که به اندک سخنی می شکند قلب رقیق . . .
عشق آمد و شد چونم اندر رگ و پوست / تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجودم همگی دوست گرفت / نامی است ز من بر من و باقی همه اوست . . .
فریاد مردمان همه از دست دشمن ست
فریاد ما از دل نامهربان دوست . . .
آخر چه شد که این همه نامهربان شدی
چیزی که خوش نداشتم ای دوست! آن شدی . . .
هبچکس جانا نمی سوزد چراغش تا به صبح
پُر مخند ای دوست بر شب تار کسی . . .
آرزو بد نیست طغیانش بد است
هست دریا خوب و طوفانش بد است . . .
زحمت چه می کشی پی درمان من ای دوست
ما به نمی شویم و تو بدنام می شوی . . .
آنان که جان فدای نگاری نکرده اند
همکارشان مباش که کاری نکرده اند . . .
با ما کج و با خود کج و با خلق خدا کج
آخر قدمی راست بنه ای همه جا کج . . .
بس که نادیدنی از دوست و ز دنیا دیدم
روشنم گشت که آسایش نابینا چیست . . .